در چنین روزی، نگاهها معمولاً به سمت نابینایان برمیگردد، اما آنچه معمولاً نادیده میماند، تاریکی ساختارهایی است که هنوز مسیر روشنی برای حضور مؤثر آنها در جامعه ترسیم نکردهاند. سالهاست از زبان مسئولان، شعارهایی درباره «دسترسی برابر»، «مناسبسازی شهری» و «توانافزایی معلولان» میشنویم، اما واقعیت زندگی روزمره نابینایان چیز دیگری است؛ واقعیتی پر از پیادهروهای ناتمام، فرصتهای شغلی از دسترفته و وعدههایی که هیچوقت به مقصد نمیرسند.
یک نابینا و مشاور سابق سازمان بهزیستی میگوید: در خیابانهای شهر، خطوط زردرنگی که روی پیادهروها کشیدهاند، از دور شبیه وعده امید به نظر میرسند؛ ردپایی برای گامهای نابینایان. اما اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، خیلی زود به تیر چراغ برق، جوی آب، یا جدول نیمهکارهای میرسند که مسیر را قطع کرده است. آن خطهای زرد، گاهی فقط نقش تزئینی دارند برای گزارشهای مدیریتی و عکسهای یادگاری.
علیرضا محمدبیگینیا معتقد است همین تضاد ساده، خلاصهای است از وضعیت نابینایان در ایران؛ دیدهشدن در ظاهر و نادیده گرفتن در عمل.
او که سالها در حوزه آموزش، رسانه و مشاوره نابینایان فعالیت داشته و این تناقض را با تمام جزئیاتش لمس کرده، بیان میکند: بزرگترین مشکل ما، سازمانهایی هستند که به اسم ما کار میکنند که یا سوءاستفاده میکنند یا بلد نیستند چه کنند، اما خوشبینانهترین تعبیر همین است که شاید بلد نیستند!
ظاهر روشن، باطن تاریک
وی ادامه میدهد: در دو دهه اخیر، واژه «مناسبسازی» به یکی از محبوبترین کلیدواژههای مدیران شهری تبدیل شده است؛ هر سال پروژههایی با عنوان «مناسبسازی پیادهروها برای نابینایان» یا «دسترسپذیری فضاهای شهری» افتتاح میشوند. گزارشها میگویند میلیاردها تومان خرج شده تا شهر برای همه قابل استفاده شود، اما نتیجه واقعی چیست؟
مسئول سابق بخش نابینایان در کتابخانه ملی از یکی از همان پروژهها مثالی میزند و میگوید: در جلسهای گفتند فقط در یک سال، 43میلیارد تومان برای پیادهروهای مناسبسازیشده خرج کردهاند؛ همه تشویق کردند. من گفتم یا دروغ میگویید یا اگر راست میگویید، خیانت شده؛ چون هیچکدام از این مسیرها کار کارشناسیشده نیست. خطهای ممتد، کورکورانه کشیده شدهاند؛ وسطش تیر برق است، آخرش جوی آب. این یعنی فقط ظاهر را ساختهایم تا در گزارش بگوییم کاری کردهایم.
محمدبیگینیا ادامه میدهد: درواقع «مناسبسازی» در ایران اغلب به رنگکردن بخشی از زمین یا نصب چند تابلو خلاصه شده است، در حالیکه مناسبسازی واقعی یعنی طراحی از ابتدا براساس نیازهای همه کاربران، نه اصلاحات سطحی پس از ساخت.
ساختاری که به اسم کمک، آسیب میزند
وی میگوید: ریشه بحران خیلی عمیقتر است؛ بسیاری از طرحها و سازمانهایی که با هدف حمایت از نابینایان شکل گرفتهاند، در عمل به چرخهای از نمایش کمک تبدیل شدهاند؛ خیران و نهادها مراسم برگزار میکنند، سبد کالا و چلوکباب توزیع میشود، عکسهای پرنور گرفته میشود و در نهایت هیچ تغییری در زندگی فرد نابینا رخ نمیدهد.
محمدبیگینیا اظهار میکند: بسیاری برایشان مهم نیست پس از آن مراسم چه اتفاقی میافتد. 100 نفر را دعوت میکنند، چند عکس میگیرند و تمام، در حالی که اگر همین هزینه صرف آموزش، کارآفرینی یا خرید تجهیزات آموزشی میشد، نتیجه ماندگارتر بود.
وی معتقد است این همان چرخه معروف «ماهی دادن به جای یاد دادن ماهیگیری» است و هشدار میدهد: حتی شعار «ماهیگیری یاد بدهیم» هم اگر با فکر و ساختار نباشد، آسیبزاست. فرض کنید کلاس خیاطی یا صنایع دستی میگذارند، مهارت یاد میدهند، اما وقتی بازار و سفارش و حمایت پس از آموزش وجود ندارد، شاگرد پس از چند ماه ناامید میشود. یاد گرفته، ولی جایی برای بهکار بردنش نیست. مثل اینکه کسی را کنار دریا ببری، قلاب بدهی ولی بگویی ماهیهایی که گرفتی را نمیتوانی بفروشی! در نتیجه، بسیاری از طرحها به جای توانمندسازی، به ناامیدی ختم میشوند. افراد نابینا با شور وارد برنامه میشوند، مهارتی یاد میگیرند، اما در عمل در چرخه بیکاری، فقر و وابستگی میمانند.
کارآفرینی؛ حلقه گمشده سیاستهای حمایتی
محمدبیگینیا با تأکید براینکه در کشورهای موفق، توانمندسازی نابینایان با ایجاد شبکههای شغلی و اجتماعی پایدار آغاز میشود، اما در ایران، نگاه به اشتغال نابینایان هنوز بیشتر احساسی است تا اقتصادی، ادامه میدهد: تنها راه برونرفت از مشکلات نابینایان، کارآفرینی هدفمند است؛ باید به جای کمکهای مقطعی، روی پروژههایی که برای نابینایان بازار واقعی ایجاد میکنند سرمایهگذاری کنیم. از صنایعدستی گرفته تا خدمات تلفنی، آموزش مجازی و حتی فناوری اطلاعات؛ اگر بخشی از بودجههای دولتی و خیریهای صرف راهاندازی کسبوکارهای کوچک شود، نتایجش چند برابر این هزینههای نمایشی خواهد بود.
مدیر مسئول سابق نشریه ایران سپید به ضعف در ارتباط میان آموزش و بازار کار اشاره میکند و میافزاید: بسیاری از نابینایان تحصیلکردهاند، اما مسیر روشنی برای ورود به بازار ندارند. نظام آموزشی کشور، آنها را آماده اشتغال نکرده است. اگر از اول، مسیر تحصیل تا اشتغال طراحی شود، یعنی دانشگاه بداند دانشآموخته نابینا قرار است کجا کار کند، آنگاه برنامهریزیها معنا پیدا میکند، ولی حالا هر سال هزاران دانشجو بیهیچ آینده شغلی وارد دانشگاه میشوند.
آموزش؛ از مدارس ویژه تا تبعیض پنهان
محمدبیگینیا به مدارس ویژه نابینایان اشاره میکند و اینکه در آموزشوپرورش نیز وضعیت نابینایان نمونهای از بیبرنامگی سیستماتیک است و میگوید: در نگاه نخست، مدارس ویژه نابینایان نشانهای از توجه نظام آموزشی به نیازهای خاص است، اما در عمل، تمرکز بیش از حد در چند مرکز خاص و جدایی از جامعه عادی، آسیبهای خود را دارد. در این مدارس، تنوع اجتماعی کم است؛ دانشآموزان سالها فقط در جمع نابینایان بزرگ میشوند، بدون تجربه تعامل با جامعه وسیعتر، نتیجه این میشود که در بزرگسالی، بسیاری از آنها با مشکلات ارتباطی و اعتماد به نفس مواجهاند.
وی با تأکید بر اینکه از سوی دیگر، کمبود معلمان متخصص موجب شده یک معلم چندین نقش را همزمان ایفا کند، میافزاید: گاهی معلم نابینایان باید هم ریاضی درس بدهد، هم مهارت زندگی و هم روانشناسی، چون نیروی کافی نداریم؛ این درحالی است که در مدارس عادی نیز نوع دیگری از تبعیض پنهان وجود دارد. معلمان نابینا، حتی اگر باسواد و باتجربه باشند، گاهی به عنوان نیروی «نمادین» به کار گرفته میشوند.
کارشناس سابق آموزش و پرورش نابینایان تهران با طنز تلخی ادامه میدهد: میگویند اگر نابینا در مدرسه عادی درس بدهد، دیگر امکانات مخصوص نابینایان به او تعلق نمیگیرد؛ انگار نابینایی با ورود به مدرسه عادی از بین میرود!
سیاست و نمایندگی صوری
محمدبیگینیا یکی از تلخترین واقعیتها در جامعه نابینایان را نوع رابطه نهادهای رسمی با نمایندگان این قشر میداند و عنوان میکند: در بسیاری از موارد، نهادهای حاکم، فردی از خود نابینایان را به عنوان نماینده انتخاب میکنند تا از داخل، کنترل و هماهنگی انجام دهد، اما همین انتخابها معمولاً براساس شایستگی نیست؛ بلکه براساس وفاداری و سکوت است.
وی با اشاره به اینکه خود سالها در جایگاه مشاور و مدیر فعالیت کرده و از نزدیک این فرایند را دیده است، تصریح میکند: مدیران ترجیح میدهند کسانی را نماینده کنند که مطیع باشند؛ فردی که بخواهد واقعیت را بگوید، حذف میشود. من خودم بارها تجربه کردم و البته تاوانش را هم با اخراج دادهام؛ در جلسات وقتی از واقعیت حرف میزدم، میگفتند تو مشاور ما هستی یا مشاور نابیناها؟ و من میگفتم: من مشاور نابینایان در میان شما هستم.
مشاور سابق سازمان بهزیستی با اشاره به اینکه ساختار تصمیمگیری در امور نابینایان عملاً از خود نابینایان جدا شده و سیاستها پشت درهای بسته نوشته میشود و جامعه هدف فقط مخاطب اجرای سیاست است، نه طراح آن، ادامه میدهد: نمایندگیهای فرمایشی، صدای خاموش در ساختار تصمیمگیری جامعه نابینایان است، بهطوری که ریشههای اصلی ناکارآمدی، نداشتن صدای واقعی نابینایان در تصمیمسازی است؛ هرچند در ظاهر مشاوران و نمایندگانی منصوب میشوند، اما اغلب آنها انتخاب جامعه نابینایان نیستند.
چرا هر سال معلولیت بازتولید میشود؟
محمدبیگینیا در پاسخ به اینکه چرا هر سال به جمعیت نابینایان و معلولان اضافه میشود و چرا سیاستها فقط معطوف به پس از معلولیت هستند، میگوید: در کنار همه مشکلات ساختاری، نکتهای اساسیتر وجود دارد، پیشگیری؛ اگر بخشی از بودجه بهزیستی صرف آموزش عمومی و پیشگیری شود، خیلی از معلولیتها از اساس رخ نمیدهند. بخشی از نابیناییها نتیجه تصادفات است، بخشی ازدواجهای فامیلی، بخشی خطاهای پزشکی؛ اما آموزش عمومی و شفاف در این باره وجود ندارد.
وی از واکنش برخی مسئولان هم روایت جالبی دارد و عنوان میکند: وقتی گفتم باید آموزش بدهیم تا مردم بچه معلول به دنیا نیاورند، یکی گفت این حرف را نزن، معلولان ناراحت میشوند! این طرز تفکر، هم از جهل میآید هم از ترس. پیشگیری توهین نیست، عقلانیت است؛ درواقع، نظام سیاستگذاری در ایران بهجای «مدیریت علت» سرگرم «مدیریت معلول» است. یعنی وقتی نابینایی اتفاق افتاد، تازه سراغش میرویم و بودجه خرج تسکین میشود، نه درمان ریشهها.
جامعهای احساساتی، نه همدل
مسئول سابق بخش نابینایان در کتابخانه ملی در نقد فرهنگ عمومی با اشاره به اینکه جامعه ما هنوز به درک عمیقی از همدلی نرسیده و در مرحله احساسات متوقف مانده است، میافزاید: جامعه ما دوست دارد کمک کند، اما کمک فوری و نمایشی؛ دوست دارد در ویدئو یا عکس نشان دهد بخشنده است، اما حاضر نیست برنامهای بلندمدت را حمایت کند؛ حتی خود جامعه نابینایان هم گاهی در همین دام میافتد؛ عدهای فقط برای سفر یا سبد کالا میآیند، نه برای ساختن چیزی ماندگار.
محمدبیگینیا خاطرنشان میکند: این فرهنگ احساسی، ریشه بسیاری از ناکامیهاست؛ چون وقتی احساسات فروکش میکند، هیچچیز باقی نمیماند. نتیجه، بیاعتمادی دوطرفه است: مردم باورشان را به نهادهای خیریه از دست میدهند و نابینایان احساس میکنند فقط ابزاری برای نمایش ترحم بودهاند.
بودجههایی که گم میشوند
وی با انتقاد از اینکه در هر گزارش رسمی، اعداد بزرگی درباره بودجههای مرتبط با معلولان و نابینایان دیده میشود، اما در واقعیت، بخش اندکی از آن به خود جامعه هدف میرسد، میگوید: اگر حتی نیمی از بودجههایی که به اسم نابینایان هزینه میشود، مستقیم به خودشان برسد، خیلی از مشکلات حل میشود. با همان پول میشود خانهها را مناسبسازی کرد، تجهیزات آموزشی خرید، کارگاه تأسیس کرد یا وام اشتغال داد، اما پولها در پروژههای بینتیجه خرج میشود؛ چون سیستم، گزارشدهی را مهمتر از نتیجه میداند.
او معتقد است: در غیاب شفافیت، هیچ سازوکاری برای ارزیابی مستقل وجود ندارد، وقتی نهادی از خودش گزارش میگیرد، طبیعی است همهچیز را موفق اعلام کند.
مشاور سابق سازمان بهزیستی با اشاره به اینکه من سالها در بخشهای مختلف از آموزش و پرورش تا کتابخانه ملی، از رسانه تا بهزیستی، تجربه فعالیت دارم، میگوید: تجربه درون سیستم به من فهمانده بسیاری از مدیران نیت بد ندارند، اما اسیر ساختارند، ساختاری که شفافیت، ارزیابی و پاسخگویی در آن معنا ندارد.
وی به روزهایی اشاره میکند که مشاور بوده و میخواسته تغییر ایجاد کند و میافزاید: پس از مدتی فهمیدم سیستم به جای همکاری، مقاومت میکند؛ بارها پیش آمده پیشنهاد دادم برای نابینایان کاری علمی و دقیق کنیم، گفتند بودجه نداریم، ولی برای همایش و سفر و جشنواره، همیشه بودجه بود و هست!
راه برونرفت
محمدبیگینیا درخصوص راه حلها با تأکید و تمرکز بر کارآفرینی، میگوید: تمام سیاستها باید به سمت ایجاد شغل و بازار برای نابینایان برود؛ به جای اینکه پول بدهیم، در کسبوکارهای کوچک، آموزشهای فنیوحرفهای با تضمین بازار و کانالهای فروش سرمایهگذاری کنیم.
مدیر مسئول سابق نشریه ایران سپید به استعدادیابی و برنامهریزی بلندمدت اشاره میکند و ادامه میدهد: از ابتدای آموزش باید مسیر شغلی هر فرد طراحی شود، نه اینکه کسی چهار سال درس بخواند و بعد معلوم نباشد چه کند. اگر یکمیلیون دانشجو پذیرفته میشوند، برای چهار سال آینده آنها برنامهریزی شود؛ دانشگاهها و صنعت باید هماهنگ باشند.
وی تصریح میکند: شفافیت در تخصیص بودجه میتواند بسیار راهگشا باشد؛ اگر بخشی از بودجهای که به اسم نابینایان خرج میشود، به خود جامعه هدف اختصاص یابد، نتایج کاملاً ملموس خواهد بود. به جای گزارشسازی، لازم است نظام گزارشگیری و ارزیابی مستقل وجود داشته باشد.
محمدبیگینیا به آموزش عمومی برای پیشگیری اشاره میکند و میگوید: بخشی از بودجه باید صرف آموزش پیشگیرانه شود؛ درباره بهداشت، ازدواجهای فامیلی، ایمنی جادهها و... تا تعداد معلولان ناشی از عوامل قابل پیشگیری کاهش یابد.
وی بر ضرورت حضور نابینایان در مدیریت امور خودشان تأکید میکند و میافزاید: مدیران و مسئولان نابینا باید در موقعیتهایی قرار گیرند که واقعاً بتوانند تصمیم بگیرند؛ نه اینکه صوری باشند.
مشاور سابق سازمان بهزیستی خاطرنشان میکند: ایجاد شبکههای پشتیبانی و بازار برای فروش خدمات نابینایان میتواند در راستای استقلال مالی آنها مؤثر باشد، همچنین شرکتها و کارخانهها باید تشویق شوند از توان نابینایان استفاده کنند؛ به جای کمک خیریهای، قراردادهای خرید خدمت بسته شود و گزارش ماهیانه عملکرد از طرف این افراد ارائه شود.
محمدبیگینیا تأکید میکند: ما نابیناها مثل همه مردم حق زندگی داریم. ما هم احساس داریم، ناتوانی داریم و توانمندی هم داریم؛ مشکل ما نه فقط سختافزارها مثل پیادهرو و خطکشی، نه فقط نرمافزارها مثل آموزش و نه فقط فرهنگ؛ بلکه مجموعه اینهاست که با هم هماهنگ نشدهاند؛ تا وقتی بخواهیم مشکلات را یکییکی و سطحی حل کنیم، چرخه معیوب ادامه خواهد داشت. باید ریشهیابی کرده و کارآفرینی، شفافیت و حضور واقعی جامعه نابینایان در مدیریت امور را محقق کنیم، تنها آنوقت است که میتوانیم امیدوار باشیم تغییر واقعی رخ دهد.




نظر شما